تو گر دوست داري مرا ور نداري

شاعر : انوري

منم همچنان بر سر دوستداريتو گر دوست داري مرا ور نداري
ز تو دست‌برد و ز من بردباريبه هر دست خواهي برون آي با من
نياري بدين خاصيت روزگاريچه دارم ز عشق تو عمري گذشته
هم از مادر عشق زادست خواريچو گويم که خوارم ز عشق تو گويي
زهي پايداري زهي دست کاريمن از کار تو دست باري بشستم
ز پاي اندر آري و سر درنياريتو داري سر آن که در کار خويشم
به پاي وفا بر کدام استواريدل آنجا نهادم که عهدي بکردي
که الحق چنين خوب خويي نداريهمان به که با خوي تو دل نبندم